وقت نماز بود، زدیم بغل، گفتم: حاجی قبول باشه.»
گفت: خدا قبول کنه، انشاءاللّه.»
نگاهم کرد و گفت: ابراهیم!»
ــ نمازی خواندم که در طول عمرم در جبهه نخواندم.
به حاج قاسم گفتم: حاج آقا شما همهی نمازهایتان قبول است.
قصه نماز خوانده شده حاج قاسم فرق میکرد.
به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت.
تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد.
اذان و اقامهاش را گفت. صدایش در سالن پیچید، بعد هم به نماز ایستاد.
همه نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.
پایان نماز پیشانیاش را روی مهر گذاشت.
به خدای خودش گفت: خدایا این بود کرامت تو،
یک روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند،
حالا منِ قاسم سلیمانی آمدم اینجا نماز خواندم.»
به پاهای خودت
موقع راه رفتن نگاه کن
داٸما یکی جلو هست و یکی عقب.
نه جلویی بخاطر جلو بودن مغرور میشه.
نه عقبی چون عقب هست شرمنده و ناراحت.
چون میدونن شرایطشون داٸم عوض میشه.
روز های زندگی ما هم دقیقا همین حالته.
دنیا دو روزه.
روزی با تو ، روزی علیه تو.
روزی که با تو هست،مغرور نشو.
روزی که علیه تو هست،ناامید نشو.
هر دو میگذره .!!!
درباره این سایت